- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت سیدالشهدا با حضرت قاسم علیهم السلام
این تن غرقه به خون مصحف و قرآن من است این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز اشک در دیده و خون جگرش در دهن است کاش یک بار دگر اسم عمو را میبرد حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
آن که اینگونه به خون قامت او غلتیده است سیزده بار زمین دور قدش گردیده است به رکاب حسرت بوسیدن پایش باقیست این نهالی ست که بر سرو، قدش بالیده است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
عـشق حـسین از ازل خلاصۀ دین او طعـم عـسل میدهد مرگ در آئین او سوخته در نار عشق هستی پروانهاش مثل کـریـمان همه بر در میـخـانـهاش ذکـر کـریـمـش دهـد بـر قـلـمـم آبـرو عِطر حسن میدهد هُـرم نفـسهای او ذکر رجزهای او شعر خوش لا فتیست سر به سر آئینۀ شیر جمل مجتبیست رفـت ولی مـادرش آه ز دل میکـشید پشت سرش زینب از گریه امانش برید رفت به شام بـلا بر سر نـیـزه سرش در دل گودال غم مانده به جا پیکرش
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است تا سحر پیـمانهریز کاسۀ ما قاسم است یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم ذکر کاشیهای بابالمجتبی یا قاسم است از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است این کریمان به نگاه خود گره وا میکنند آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است گوسفندی نذر او کردیم و حاجت شد روا آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است نعره زد: ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا سایۀ روی سر مادر به هر جا قاسم است با اشاره هر کجا میگفت: یا زینب ببین آن سر عمامه بسته روی نیها قاسم است چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد یوسف پاشیده ازهم بین صحرا قاسم است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
سیزده ساله جـوانی که گل باغ ولاست قمر نجمه و شمس الشرف کرب وبلاست نور او ناب تر از رنگ عقیق یمنی است پرورش یافتۀ مکـتب ناب حـسنی است طینتش نور و لبش کوثر و قدش طوباست نـوۀ حـیـدرکـرار و عـزیـز زهـراسـت نـور از روی جـبیـنـش به فلک میتابد مهـر ایـمان و یقـیـنـش به فـلک میتابد نوجوانی که به پیران جهان راهبراست یم ایثار و وفا را صدفی پُر گهـر است داشت جامی به کف از جام وفا زرینتر اشتیاقـش به شهادت ز عـسل شیرینتر بغـض پنجه به دل و راه گلویش میزد بس که او بوسه به دستان عمویش میزد گـفت دانی به شما عشق و ارادت دارم ای عـموجان به دلم شوق شهادت دارم ای کریمی که کرم هست تو را عادت و خو با من ای جان عمو حرف نرفتن تو مگو هر دو نـذر حـرم دوست متاعی کردند هر دو با ناله و گریه چه وداعی کردند همه دیـدنـد مه چـاردهی سر زده است با نقابی که به رویش زده او آمده است آمد و جن و ملک را به تـماشا انداخت کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت بس که بر میسره و میمنۀ لشگر تاخت همه را یـاد ابـرمـرد جـمل میانـداخت کوفـیان بار دگر حـیله و نیـرنگ زدند وای از آن لحظه که بر او همگی سنگ زدند با همان دست که برجسم حسن تیر زدند شب پرستان به تنش نیزه وشمشیر زدند موج زد لشگر و دیدند دگر قاسم نیست استـخـوانی به تمامی تـنـش سالم نیست عشق میگفت حسین بن علی را، بشتاب یک صدا گفت عمو قاسم خود را دریاب باغـبان دیـد گـلـش پـرپـر و پامال شده بسملی روی زمین بیپـر و بیبال شده ای وفایی چه بگویم که حسین از آن دشت با تن او به چه حالی به حرم بر میگشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
هست قـالـو به لـبش گر که بلا میآید از سـمـا نـعـره لا حـول و لا... میآید داده با هُرم عطش خنجر خود را صیقل رجز اوست نهـفـته به کفِ شمـشیرش اَلفرار است فقط هر طرف شمشیرش ذوالفـقـارست بحق، لایقِ این شه زاده رفت میدان که دگر، جان عمو حفظ شود این شده حرف پدر، جان عمو حفظ شود باز یک نقطه پر از نیزه و خنجر شده است پیکـرش حـرف دلم را به معـمـا آورد غــربـتـش بـاز غـمِ آل عــبـا را آورد گو به زینب که دوباره به برش طشت آرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیهالسلام قبل از شهادت
دوش در خیمهاش از غصه نجاتم دادند تـا فـدایـش بـشـوم بـرگ بـراتـم دادنـد بیخیال همهام حضرت او را عشق است قاسمم من که به یل های عرب هم ردهام با همین سن کـمم مرشد این میـکـدهام اشـهــد أنّ حـسـیـن بـن عـلـی ثــارالله
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سیدالشهدا با حضرت قاسم علیهم السلام
پیش نگـاه مضطر من دست و پا مزن در موج خون، کبوتر من دست و پا مزن عـطر مـدیـنه مـیوزد از زخـمهای تو آئـیـنـۀ بــرادر مـن دسـت و پــا مــزن اینسان عمو مگو که کار از عمو گذشت ای بـسـمل برابـر من دسـت و پـا مزن خون میچکد ز پهلو و بازو و سینهات زخمیترین چو مادر من دست و پا مزن دشمن دوبـاره دید که من گـریه میکنم ای وای عـلی اکبر من دست و پا مزن
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
هر چه بر ما میرسد یا از کریمان میرسد یا که از ذرّیه و از نسلِ ایشان میرسد بیکرامت روی قولِ دیگران دلخوش نکن با کرم بر هر گـره امـدادِ آسان میرسد میشود تکلیفِ ما روشن به دستانِ کریم پشتِ دربِ خانهاش رونق فراوان میرسد چنگ زن بردامنِ پاکِ حسن با اعـتـقاد با نگاهش نعمتِ بیحد چو باران میرسد لحظهای غافل نشو از قاسم ابن مجـتبی از عنایاتِ پسر؛ الطافِ پنهـان میرسد میکند قـسمت میانِ گـریه کُنها کـربلا قاسم است و زیرِ چترش دل به سامان میرسد روضههای حضرت قاسم تماشاییتر است از لبم گاهی حسن گاهی حسین جان میرسد این پـسر انگـار دارد دو پـدر باشد بجا گر بگویم غیرتش بر شاهِ مردان میرسد هم حـسیـنی باشد و هم مجـتـبایی تا ابـد از کـنارِ مرقـدش بوی شهیدان میرسد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیهالسلام
پا بر زمین مکوب، عمو در کنار توست این سرو قد خمیده که دار وندار توست ای مــاه سـیـزده شـبـۀ دشـت کــربــلا مـاه شـب چـهـاردهـم بـیقـرار تـوست دل بُردن از امام و سـراپا عـسل شدن این کار کار بیهنران نیست، کار توست «لاتجزعی» بخـوان و برو تا خود خدا وقتی بهشت این همه چشم انتظار توست من فکـر میکـنم که خدا از در بهشت هر چه کلید ساخـته در اخـتـیار توست ای جان فـدای نغمۀ «ان تنکـرونی»ات هر کس شهید عشق شود از تبار توست حتی به بنـد کـفـش تو باید دخـیل بست این بند بـاز مـانـده گـره یادگار توست دارد زره به قـامـت تـو گـریـه میکـند حـتی کـلاه خود تو هم داغ دار توست قاسم شدی که روی زمین قسمتت کنند این تـکـههای تن سـنـد افـتخـار توست در کـربـلا ضـریح بـرایت نـسـاخـتـنـد در سینههای مردم عاشق مزار توست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت قاسم علیهالسلام قبل از شهادت
من را پدر به دست عمو داد و بعد از آن با یک نفر خوشم که همان است جان من شیـرینیِ محـبت او چـیز دیگری است احـلا مـن الـعـسـل شده ورد زبان من بـایـد وصـیـت پــدرم را عـمــل کـنــم هر چه به جز فـدا شدن من، زیان من شـمـشـیـرها بـریـده بـریـده مـرا کـنـید مـظـلـومـیِ حـسـین بـریـده امــان مـن گـلـبرگهای جـسم مرا پخـش کردهاید شـادم از اینکـه آمـده وقـت خـزان من
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
کودکم امّا در این بیشه جگر دارم عمو از دو دسـتانم برای تو سپـر دارم عمو با مدد از نامِ زیـبای حسن گـل میکـنم بر تمامِ دشمـنانت من خـطر دارم عمو ماندنم در خیمهها ننگ است ای سالارِ عشق من از این ماندن از این صّحت حذر دارم عمو در رکابِ تو شهادت میشود قطعاً نصیب میرسم بر این سعادت خود خبر دارم عمو چه کسی گفته یتیمم بیکس و کارم بگو من چنان تو شاهِ مظلومان پدر دارم عمو بر تنت داری جـراحت ای تمامِ زندگی از غمِ این زخمهایِ تو شرر دارم عمو مصحفِ کرببلا نامِ مرا حکّ کرده است حادثه سازم در این مصحف اثر دارم عمو جـامۀ رزمی نشد پیـدا برای من حسین پس لباسِ سرخِ رفتن را به بر دارم عمو دست دادم تا نیفـتد بر تنِ پاکت خراش در هواداری ز تو خیلی هنر دارم عمو حیف بعد از رفتنت عمّه اسارت میرود از غمِ این روضهها چشمانِ تر دارم عمو
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
قـربـانـیـم راهـی قـربـانـگــاه هـسـتـم با عشق خود تا پای جان همراه هستم جـانـم فـدایـت ای عـمـو دارم مـیآیـم روی زبــانهـای هــمـه افـتــاد نـامـم شـکـر خـدا هـسـتـم فــدایــی امــامــم در بین خیمه همچنان یک شیر مانده شیری که بیتاب است و در زنجیر مانده گفتم که جای شیرها بین قـفس نیست در گودی گودال جز ما هیچکس نیست پیـش تو غـرق بـهـترین لـذات هـستم بعد از حسن گـفتی خودم بابات هستم آشـفـته زینب دست بر سـر میگذارد روی گـلـویت شمر خـنجـر میگذارد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
من حاضرم برای حسین ترك سر كنم آمــادهام بـه راه ولایـش خـطــر كـنـم این كار عشق و دل بُوَد ای عقل برو كنار مسـتانه سوی حضرت دلبر سفـر كنم
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
گـلشن توحید را فصل شهادت میرسد لالـۀ آزاد مـردی را طـراوت میرسـد غم مخور گر سائل روی تو شد شمشیرها كـودك ایثـار با دست سخـاوت میرسد سنگر امـید را خالی ز جانـبازی مـبین این زمان رزمندهای از نسل غربت میرسد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با حضرت زینب سلاماللهعلیها
ز دستانت کشیدم دست تا دستم قلم گردد که باید دستهایم افـتخـار مـادرم گردد همان بابای من از داغ سیلی سوخته کافیست چگونه شاهد سیلی زدن چشم ترم گردد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
در کـوی عـشـق زنـده مـرام پـدر کنـم با یاد غربت تو جهان خون جگـر کنم شـمـشـیـر میکـشـد سَـر یـار مـرا زند من فـاطـمـه نـژادم و دسـتـم سـپـر کنم برخـیـز، عـمه گر برسد بنگـرد تو را افتادهای به خاک، چه خاکی به سر کنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت عبدالله بن الحسن
به خدا حـافـظی تـلـخ تو سـوگـنـد نشد هرچه کردیم که در خیمه شود بند نشد از هـمان لحـظـۀ پـرواز کـبـوتـرهایت آشـنـا صـورت او با گـل لـبـخـنـد نشد ظاهـراً پیـش من اما دل او در گـودال زیر شـمـشیر غـمت بود که پابـند نشد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا علیهالسلام
در دلم از غُربتت، درد جهان پنهان شده حنجره آتش گرفته سیـنهام سوزان شده هیچ كس دیگر نمانده تا تو را یاری كند كشتی صبرم اسیر موج این توفان شده آمدم از خـیمه گه تا گـودی این قـتـلگاه تا كه دیدم خـیـمۀ امـیـد من ویـران شده ای عمو جان این برادرزاده را از خود مران كودكی در راه قرآن با تو همپیمان شده اسم من را هم كنار جاننثاران ثبت كن ای كه كار مكتب تو عاشقی عنوان شده ای امام من، شـهـیدان تو سامان یافـتـند لطف كن عبدالله تو بی سر وسامان شده تاكه جان دارم ز جانت پاسداری میكنم گرچه دستم در رهت از پوست آویزان شده چون علی اصغرت آغوش برمن باز كن لحظهای دیگر ببین عبداله ت قربان شده گـوئـیا بـیـنـم به اسـتـقـبال من آیـد پـدر شام درد و رنج وهجرانم دگر پایان شده ای «وفایی» چشم زهرا و امام مجـتبی باز هم از مرثیه خـوانی تو گریان شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیهالسلام
ز جانش چشمه چشمه خون به باغ باغبان میداد پناه باغبان بود این گل سرخی که جان میداد زمام جان به دست و با تمام کودکی هایش بزرگی را نـشان دوستان و دشمنان میداد جهان بینی یک عالم به دست او دگرگون شد که دست پرپرش درس مروت بر جهان میداد به عطر کهنه پیراهن، چنان جان غزل پیچید که با هر آه شعر تازه دست شاعران میداد به دامان که بود این دست نیلی لحظه آخر که اینگونه شمیم یاس و عطر ارغوان میداد نشانی از تن در خاک و خون پیچیده پیدا نیست دوباره غم گواه از یک مزار بینشان میداد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیهالسلام
غـیرت او حیدری شیر نرِ مجـتبیست نسل به نـسـلش کـریم آیـنـۀ کـبریـاست معـرکه بر پـا شده در رجـز این پـسر یـاد جـمل کـرده و فـخـر کـنـد بر پـدر غیرت و حُحب و حیا بر قدمش رو زند تـیـغ بـه دسـتـان او نـعـرۀ یـا هـو زنـد یک تنه در کربلا پشت عمو لشگر است سیرت او فاطمی صورت او حیدر است مثل علمدار عشق دست کـریمش برید حـرمـلـهای آمـد و سـیـنـۀ او را دریــد شد سپر و سنگ خورد نیزه و شمشیر خورد تیر به قلبش نشست قلب حسن تیر خورد رفته به نیزه سر و خاک خورد پیکرش فرش ستوران شده جسم جدا از سرش وای که غـارت شـده پـیـرُهَن پـارهاش لطـمه زند بر خودش عـمۀ بیچـارهاش
: امتیاز
|